شمشیر کین باز آن صنم برقصه دلها می کشد


جان هم کشد یار غمش دل خود نه تنها می کشد

خطی که از دود دلم برگرد آن لب سبز شد


ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا می کشد

مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا


عاشق که صاحب همت است میلش به بالا می کشد